هر کس دیگر چنین کاری کرده بود تا آخر عمر از او به دل میگرفتم ولی در مورد معین.. نیازی نبود که کسی به من یادآوری کند بخشیدنش چقدر راحتتر از نبخشیدنش است...
باران - لیلی نیکزاد
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 15:18
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 15:18
زن و شوهر مثل دو پرندهی عاشق بودند. مدام یکدیگر را با هدایای کوچک خود سرگرم میکردند: منظرههایی که از پنجرهی هواپیما ارزش دیدن داشتند، تکههای جالب و آموزندهی مطالبی که داشتند میخواندند، خاطراتی که از سر اتفاق از گذشتهها به یاد میآوردند.
گهوارهی گربه – کرت ونهگات
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 114 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:11
آنجلا مصر بود که با نیوت مثل بچهی قنداقی رفتار کند _ و نیوت با وقاری محبتآمیز که پیش از این هرگز تصور نمیکردم از موجودی به این کوچکی بر بیاید آنجلا را به خاطر آن نحوهی رفتار میبخشید.
گهوارهی گربه – کرت ونهگات
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 97 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:11
در چشمانش حالت سرخوشی تنبلواری بود که او را به یک دون ژوان شبیه میکرد.
گهوارهی گربه – کرت ونهگات
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 108 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:11
و من جیغکشان گفتم: «وای، خدایا _ زندگی! کیست که بتواند یک دقیقهی آن را درک کند؟»
کاسل گفت: «زور بیخودی نزن. فقط وانمود کن میفهمی.»
از هم وا رفتم. گفتم: «این که گفتین – این نصیحت خوبیه.»
گهوارهی گربه – کرت ونهگات
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 111 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:11
«تا جایی که من درک میکنم، نشانهی پختگی, و بلوغ این است که آدمی محدودیتهای خود را بشناسد.»
...
«پختگی, سرخوردگی تلخی است که هیچ دوایی ندارد، مگر آنکه بتوانیم بگوییم خنده بر هر درد بیدرمان دواست.»
گهوارهی گربه – کرت ونهگات
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 109 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:11
من دانشمند, خیلی بدی هستم. من هر کاری از دستم بر بیاید میکنم تا حال آدمیان خوشتر شود، حتی اگر این کار غیر علمی باشد. هیچ دانشمند,ی که لایق اسم دانشمند, باشد چنین حرفی نمیزند.
گهوارهی گربه – کرت ونهگات
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 95 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:11
امیدوار بودم. فروتن بودم.
و دیدم لازم است به خدا توکل کنم. در گذشته هرگز به چنین حمایتی, احتیاج نداشتم و به همین دلیل حتی باور نداشتم چنین حمایتی, هم امکانپذیر است.
و اکنون میدیدم که به ناگزیر باید به چنین حمایتی, معتقد بود _ و معتقد بودم.
گهوارهی گربه – کرت ونهگات
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 121 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:11
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 106 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:11
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 105 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:11
تمام هیجانم با دیدن معین به استرس و اضطرابی بیدلیل تبدیل شده بود. چرا باید از معین فرار میکردم؟ فقط برای اینکه نمیخواستم دوباره در موقعیتهای از پیش تعیین نشده و ناآشنایی که معین در آنها تخصص داشت واقع شوم؟!
باران - لیلی نیکزاد
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 96 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:11